برای مشاهده در اندازه ی واقعی ، بر روی تصویر كلیك نمائید


که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏ زده را تیر و کمان حواله کنند ؟
آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست.

لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ ات را آشنای تازیانه‏ ها کردند.
خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد ؟

فریاد جگر خراشت را در خشت خشت خرابه‏ های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏تواند شست.

کدام اندیشه پلید... ؟ کدام دست، گوشه‏ گیرِ این خرابه‏ ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟
کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏ خیز ماتم‏ ها کرد؟

به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏ چنین آواره صحراها کردند ؟ این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شب‏ هایت را بی‏ ستاره کرد و شانه‏ هایت را بی‏ تکیه‏ گاه ؟

دیوارهای ستم‏گر تاریخ، چشم‏هایت را تحمل نتوانستند و نفس‏های معصومت را به چوب‏ها سپردند.
زمین، همیشه این‏گونه پنجره‏ ها را به باد داده است.

اندوهت را می‏گذاری و می‏روی.


شاید این جمعه بیاید ، شاید ...