نامه ای برای مادر شهید مصطفی احمدی روشن

سلام مادر...
گفتم نامه بنویسم تا آرام شوم...
برای بسیاری از ما، رفتن مصطفی، اتفاقی است در كنار انواع رخدادهای معمولی تقویم... اما برای تو ماجرا فرق می كند.
مصطفای تو فدا شده است تا تقویم ما جان بگیرد؛ تا روزهای عادی، غیرعادی شوند؛ تا كمی رنگ و رمق بگیریم. «سرخ» رنگ گرمی است. دلگرم مان می كند لابلای اینهمه بی رمقی همیشگی
مادر مرا می بخشید كه تا این اندازه گستاخانه خون شهیدت را تفسیر میكنم؛ می بخشید كه اخلاق بازاری و كاسب كارانه مان حتی در فهم پرپر شده مصطفای تو مثل یك بیماری عود می كند و تو را می آزارد، ولی گویا خوابمان سنگین شده، آنقدر كه باید با صدای هولناك یك انفجار یا از آن بلندتر، با فریادهای استوار تو در برابر پیكر شهیدت بیدار شویم.
گفته بودی هیچ وقت نخواسته ای به كابوس رفتن مصطفی فكر كنی؛ گفته بودی گریه نمی كنی تا دشمن شاد نشویم؛ گفته بودی فدایی ولایتی؛ گفته بودی دنیا برای مصطفی كوچك شده بود؛ گفته بودی... تو اگر هیچ هم نگویی نگاه مطمئن ات حرفهای بسیار دارد...
آنروز كه در برابر پیكر پاك فرزند شهیدت ، استوار سخن می گفتی، اشك امان مان را بریده بود. اشك آنروز، وصف شرمندگی مان بود. شرمندگی از بی فایدگی و بیهودگی مان؛ شرمندگی از اینكه جوانی مان به پول سیاهی هم نمی ارزد؛ سرافكنده از آنكه آنقدر بی فایده ایم كه هیچ كس هوس نمی كند حتی تهدیدمان كند؛ شرمندگی از بودن ما و نبودن مصطفی...
مادر! اندیشناكم از وطن فروشی مان و از دین فروشی مان، از بی مبالاتی هایمان؛ از بازار گرم رقابت ها !
اینبار اندیشناكم از اینكه نكند تو تماشا كنی صحنه ها را. بعد از رفتن مصطفی زندگی برای ما سخت تر شده است؛ چون تو نگاه میكنی و من نگرانم كه نگاهت خسته شود و از سر ناامیدی به زمین خیره شوی.
مادر! دعا كن تا تقویم هایمان دوباره عادی و بی رمق نشوند. تا نیاز نباشد مصطفای دیگری قربانی جهالت و روزمرگی ما بشود... دعا كن برای ما...
الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله...
منبع : كیستی ما
شاید این جمعه بیاید ، شاید ..
شاید این جمعه بیاید ، شاید ..
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۱/۱۱ ساعت توسط Yousef
|